کنون پس از آن که درباره حقوق انسان و از آن جمله، رعایت و احترام به شخصیت و حفظ آبرو و حیثیت اعضاى جامعه، که جزو مهم ترین حقوق اجتماعىِ انسان در اسلام بود، سخن گفته ایم، مناسب است درباره آدابى که لازم است اعضاى جامعه در معاشرت خود با یکدیگر رعایت کنند و طبعاً، ارتباط تنگاتنگى با مسئله رعایت احترام و حفظ حیثیت و موقعیت افراد دارد و در قرآن کریم، بر رعایت آن ها تأکید شده است، نکاتى را یادآورى کنیم.
در این باره، در قرآن کریم، به طور کلى به دو دسته از آیات برمى خوریم:
نخست، آن آیاتى هستند که به عموم افراد مربوط مى شوند و به آداب و دستوارتى اشاره دارند که عمومى اند و همه ملزم به رعایت آن ها هستند و یا عمومى اند و درباره همه افراد و اعضاى جامعه باید رعایت شوند.
دسته دوم، آیاتى هستند که در اصل، عمومى نیستند و آدابى را مطرح مى کنند که به رسول اکرم(ص) مربوط مى شوند؛ ولى چنان که بعداً توضیح خواهیم داد، این دسته از آیات نیز توسعه پذیرند و ثانیاً و بالعرض، دیگران را هم دربر مى گیرند.
1. دسته نخست، که آداب عمومى را مطرح مى کنند و به عموم افراد و اعضاى جامعه مربوط مى شوند، درباره آداب مختلفى سخن مى گویند که به کیفیت رفتن به خانه دیگران، یا تناول از غذاى دیگران، یا کیفیت برخورد و ملاقات با دیگران و نظایر این ها مربوط مى شوند و در این زمینه ها توصیه ها و دستوراتى دارند که بر شخص مسلمان و مؤمن رعایت آن ها ضرورى و یا دست کم مطلوب و مستحسن است. ما در این جا به ترتیب به بعضى از این آداب و آیات مربوط به آن ها اشاره مى کنیم.
الف) سلام کردن و انس گرفتن
یک مسلمان هنگامى که مى خواهد وارد خانه دیگران شود، این کار، از نظر اسلام،
آدابى دارد که باید آن ها را رعایت کند. نخستین مورد از آداب ورود به خانه دیگران و یا حتى برخورد و ملاقات با دیگران، سلام و استیناس است.
سلام کردن به صاحب خانه و انس گرفتن با او، که طبعاً با نوعى احوال پرسى و تعارفات انجام مى گیرد، جزو نخستین و مهم ترین آداب اسلامى است که هنگام رفتن به منزل دیگران لازم است رعایت شود و نمى توان سرزده و بى سر و صدا وارد خانه مردم شد، بلکه در گام نخست و قبل از هر چیز باید با نرمى و آرامش، او را متوجه ورود خود کرد و با او ارتباط دوستانه و انس برقرار نمود تا وحشت زده، مضطرب و نگران نشود، به او گمان بد نبرد و عکس العمل نامطلوبى از خود نشان ندهد. سپس با سلام و درود و سپاس، محبت و همدلىِ خود را به وى منتقل کرد و او را از خود کاملا مطمئن ساخت.
قرآن و سلام
قرآن کریم در تعدادى از آیات به سلام کردن توصیه کرده، یا از سلام به شکلى ستایش آمیز یاد مى کند. در یک آیه مى فرماید:
(یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَتَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلى اَهْلِهَا ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ)(1).
اى کسانى که ایمان آورده اید، به هیچ خانه اى جز خانه خود وارد مشوید مگر پس از آن که قبلا انس بگیرید (تا ساکنان آن، متوجه آمدن و برخورد دوستانه شما شوند) و به اهل خانه سلام کنید که این براى شما بهتر است، باشد که متوجه (اهمیت این دستور) شوید.
در آیه دیگرى مى فرماید:
(فَاِذَا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى اَنْفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَکَةً طَیِّبَةً کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الاْیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ)(2).
پس چون داخل خانه هایى شدید، به خودتان سلام کنید که این یک تحیت (و دعاى زندگى) پر برکت و پاکیزه اى از سوى خدا است. خداوند این چنین آیات خود را براى شما بازگو مى کند، شاید بیندیشید.
1ـ نور/ 27.
2ـ نور/ 61.
نکته جالبى که توجه مفسران را به خود جلب کرده این است که چرا خداوند در این آیه، به مؤمنان دستور مى دهد که به هنگام ورود بر خود سلام کنند؟
آنان دو پاسخ متفاوت به این سؤال داده اند که خالى از لطف نیست و مى توان هر یک از آن دو پاسخ را با قرائن و شواهدى تأیید کرد:
بعضى گفته اند: منظور اصلىِ آیه این است که به اهل خانه سلام کنید؛ ولى از آن جا که مؤمنان به منزله یکدیگر شمرده شده اند، سلام به دیگران، سلام به خویش تلقى شده است. این گونه اطلاق در قرآن، موارد مشابهى نیز دارد که خداوند «انفسکم» را به دیگرانى اطلاق کرده است که از جهت خاصى به منزله خود انسان شمرده شده اند؛ مانند:
(لاَتَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ)(1).
خون خود را نریزید و خود را از خانه هاتان بیرون مکنید.
و مانند:
(فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ اَبْنَاءَنَا وَ أَبْناءَکُمْ وَنِساءَنَا وَنِساءَکُمُ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ)(2).
پس بگو: بیایید ما و شما فرزندانمان و زنانمان و خودمان را دعوت کنیم.
که در دو آیه بالا منظور از «انفس» خود اشخاص مورد خطاب نیست؛ زیرا معنا ندارد که خود را بکشد یا خود را از خانه خود بیرون و در به در کند و یا خود را دعوت کند.
بعضى دیگر از مفسران، از این آیه و از جمله (فَسَلِّمُوا عَلى اَنْفُسِکُمْ) استفاده کرده اند که اگر به هنگام ورود، کسى در خانه نباشد، باز هم سلام کردن لازم است؛ ولى از آن جا که صاحب خانه یا کس دیگرى در خانه نیست، شخصى که وارد مى شود، باید به خودش سلام کند؛ چنان که در یکى از سلام هاى نماز هم به خودمان سلام مى کنیم و مى گوییم: «السّلام علینا و على عباد الله الصالحین»؛ سلام بر ما و بر بندگان شایسته خدا.
قرینه اى که مى تواند مؤید این دیدگاه باشد، این است که سراسر این آیه، ظهور دارد در این که انسان در خانه اى هست که صاحب خانه نیست یا وارد خانه اى مى شود که صاحب خانه حضور ندارد، در چنین مواردى که صاحب خانه حضور ندارد، انسان ممکن است شک کند که صاحب خانه راضى به تناول از غذا و خوردنى ها هست یا نه.
1ـ بقره/ 84.
2ـ ال عمران/ 61.
آیه شریفه حکم مى کند که در این صورت، تناول از غذاهاى این منازل اشکالى ندارد و ظاهراً جمله هاى آخر آیه هم در مورد همین خانه ها است که هر چند صاحب خانه نیست، اما شما به خودتان سلام کنید.
به هر حال، سلام کردن، درود و تحیتى پر برکت و پاکیزه است از سوى خداوند. پر برکت است که آثار خوب و مفیدى در زندگىِ اجتماعىِ انسان دارد. پاکیزه است؛ زیرا با طبع انسان، سازگار است و نفوس انسانى، آن را مى پسندند. مردم از سلام خوششان مى آید و با آن، احساس آرامش مى کنند.
غیر از آیاتى که در بالا آورده شد، آیات بسیار دیگرى نیز داریم که هر یک به شکل خاصى سلام را مطرح کرده اند. و ما به چند نمونه از آن ها اشاره مى کنیم:
دسته دیگرى از آیات، درباره سلام به انبیا سخن مى گویند، پیغمبر اسلام و یا دیگر پیامبران. در یکى از آیات، خداوند به پیغمبر مى فرماید:
(وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءً بِجَهالَة ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِه وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ)(1).
وقتى آنان که به آیات ما ایمان دارند، پیش تو آیند، بگو: سلام علیکم خداوند بر خویش رحمت را فرض داشته و هر کس که از روى جهالت کار زشتى بکند، سپس پشیمان شود، توبه کند و خود را اصلاح کند، خداوند بسیار بخشنده و مهربان است.
ممکن است این آیه ناظر به مؤمنانى باشد که از مکه مهاجرت مى کردند و در مدینه نزد پیغمبر(ص) مى آمدند؛ ولى چنان که مى دانیم، مورد، مخصص نیست و آیه شامل دیگران هم مى شود؛ اما این نکته، قابل تأمل است که در هر حال، سلام در این آیه، ظهور بیش ترى در امنیت و آرامش بخشیدن دارد؛ زیرا در مورد مهاجران است که از دیار خود، یعنى شهر مکه، به دیار غربت، یعنى مدینه مى رفتند و در آن جا خویشاوند و فامیلى نداشتند و طبیعى بود که احساس ناامنى کنند و نگران باشند.
و اگر درباره همه مؤمنان باشد، باز هم چون این افراد تازه ایمان آورده اند و قبلا عامل به آداب و رسوم و دستورات اسلامى نبوده اند، طبعاً نگران گذشته خویش و گناهانى که قبل از اسلام از آنان سرزده است، خواهند بود. از این رو، خداوند به وسیله پیغمبر خود
1ـ انعام/ 54.
و با خطاب (فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ) به آن ها امنیت و آرامش مى دهد تا نگران گذشته خویش نباشند. جمله هاى آخر آیه نیز، که از رحمت و بخشش خدا و از توبه سخن گفته اند، شاهد و مؤیدى بر این حقیقتند.
در قرآن کریم، در ضمن نقل داستان انبیا، آمده است که ملائکه به ایشان سلام گفتند؛ مثلا در داستان حضرت ابراهیم (ع) در چند آیه، این مطلب تکرار شده است که وقتى فرشتگان، براى تخریب شهر لوط آمدند، اول نزد ابراهیم رفتند و در آغاز ملاقات، به آن حضرت سلام کردند؛ مانند:
(وَلَقَد جاءَتْ رُسُلُنَا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرَى قالُواْ سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْل حَنِیذ * فَلَمَّا رَأَى أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا اُرْسِلْنَا إِلى قَوْمِ لُوط)(1).
هنگامى که فرستادگان ما نزد ابراهیم رفتند تا او را مژده دهند، به او سلام گفتند. و ابراهیم به آنان جواب داد. و پس از درنگى برایشان گوساله بریان شده اى آورد؛ اما هنگامى که دید آنان دست به طعام نمى برند، نگران شد. آنان (که متوجه ترس و نگرانىِ ابراهیم شده بودند) به او گفتند: مترس، که ما فرستاده خدا به سوى قوم لوط هستیم.
و مانند:
(وَنَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ * اِذْ دَخَلُوا عَلَیْه فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنَّا مِنْکُم وَجِلُونَ * قالُوا لاَ تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلاَم عَلِیم)(2).
آنان را از مهمانان ابراهیم خبر بده، هنگامى که بر او وارد شدند و سلام کردند.ابراهیم به آنان گفت: ما از شما بیمناکیم. گفتند: مترس، که ما تو را به آوردن پسرى دانا بشارت مى دهیم.
در آیه اى دیگر آمده است: «هنگامى که حضرت ابراهیم(ع) مى خواست از آزر جدا شود، به او سلام کرد و گفت: به زودى از خدا برایت طلب مغفرت مى کنم که او به من مهربان است.»(3) و این از موارد سلام وداع است؛ یعنى همان طور که انسان به هنگام برخورد و در آغاز ملاقات، به مخاطب خود سلام مى کند، در هنگام جدا شدن از او نیز خوب است که سلام کند. این کار، هم اکنون نیز در میان اعراب مسلمان، مرسوم است و آنان به هنگام جدا شدن، به یکدیگر سلام مى کنند.
1ـ هود/ 69 و 70.
2ـ حجر/ 51 ـ 53.
3ـ (قَالَ سَلامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبّى إِنَّهُ کَانَ بى حَفِیّاً). (مریم/ 47).
دسته سوم، آیاتى هستند که در آن ها خداوند به بندگانش سلام کرده است. در یک آیه، خداوند به موسى و برادرش، هارون خطاب مى کند که بروید به سوى فرعون و به او بگویید: ما فرستادگان خداى توییم. بنى اسرائیل را همراه ما بفرست و آنان را شکنجه مکن و در آخر آیه، با توجه به این که معجزاتى به آنان داده بود تا نشانه رسالت و صدق گفتارشان باشند، مى فرماید: پیام مرا به فرعون برسانید و به او بگویید:
(قَدْ جِئْنَاکَ بِآیَة مِنْ رَبِّکَ وَالسَّلاَمُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى)(1).
ما معجزات و نشانه هایى از سوى پروردگارت آوردیم و درود و سلام بر آن کس که راه هدایت را دنبال کند.
خداوند در دو آیه به طور عموم، بر همه انبیا سلام فرستاده است. در یکى مى فرماید:
(وَسَلامٌ عَلى الْمُرْسَلِینَ)(2).
و در دیگرى مى فرماید:
(قُلْ الْحَمْدُلِلَّهِ وَسَلامٌ عَلى عِبَادِه الَّذِینَ اصْطَفَى)(3).
ستایش مخصوص خداست و سلام بر بندگان برگزیده خدا.
در آیات متعددى نیز خداوند به افراد خاصى سلام فرستاده است. در یک آیه، درباره حضرت یحیى مى گوید:
(وَسَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیّاً)(4).
سلام و درود خدا بر او (حضرت یحیى) باد، روزى که پا به جهان گشود و روزى که مى میرد و روزى که دوباره زنده شود.
در آیه دیگرى، از زبان حضرت عیسى درباره خودش آمده است:
(وَالسَّلامُ عَلَىَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَیَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیّاً)(5).
رحمت و سلام خدا بر من روزى که متولد شدم و روزى که مى میرم و روزى که دوباره زنده خواهم شد.
1ـ طه/ 47.
2ـ صافات/ 181.
3ـ نمل/ 59.
4ـ مریم/ 15.
5ـ مریم/ 33.
در چند آیه نیز خداوند پس از نقل سرگذشت برخى از انبیا بر آنان درود مى فرستد:
(سَلاَمٌ عَلى نُوح فِى الْعَالَمِینَ * إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِى الُْمحْسِنِینَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ)(1).
(سَلاَمٌ عَلى إِبْرَاهِیمَ * کَذلِکَ نَجْزِى الُْمحْسِنِینَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ)(2).
(سَلاَمٌ عَلى مُوسى وهَارُونَ * إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِى الُْمحْسِنِینَ * إِنَّهُمَا مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ)(3).
(سَلاَمٌ عَلى إِلْ یَاسِینَ * إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِى الُْمحْسِنِینَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ)(4).
سلام بر نوح، ابراهیم، موسى، هارون و الیاس که آنان از بندگان با ایمان و نیکوکار ما بودند و ما این گونه به نیکوکاران پاداش خواهیم داد.
و باز درباره حضرت نوح، پس از فرو نشستن طوفان مى فرماید:
(قِیلَ یَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَم مِنَّا وَبَرَکَات عَلَیْکَ وَ عَلى أُمَم مِمَّنْ مَعَکَ)(5).
به نوح خطاب شد که از کشتى فرود آى که سلام و برکات و رحمت ما بر تو باد و بر آن گروه هایى که پیرو تو و با تواَند.
دسته چهارم، از آیات سلام، متضمن سلام فرشتگان به انسان هاى مؤمن و نیکوکار است. آیاتى از قرآن کریم، حکایت از این دارند که وقتى مؤمن قبض روح و یا وارد بهشت مى شود، فرشتگان به او سلام مى کنند؛ مانند:
(اَلَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَیْکُمُ ادْخُلُوا اْلجَنَّةَ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)(6).
کسانى که فرشتگان به پاکیزگى قبض روحشان کنند و به آن ها گویند: سلام بر شما، به خاطر کارهاى نیکتان داخل بهشت شوید.
(وَالْمَلاَئِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ باب * سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبى الدَّارِ)(7).
فرشتگان از هر در بر آنان وارد شوند و بگویند: سلام بر شما که صبر کردید و جایگاه خوبى در آخرت دارید.
1ـ صافات/ 79 ـ 81.
2ـ صافات/ 109 ـ 111.
3ـ صافات/ 120 ـ 122.
4ـ صافات/ 130 ـ 132.
5ـ هود/ 48.
6ـ نحل/ 32.
7ـ رعد/ 23 و 24.
(اُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا وَیُلَقَّوْنَ فِیهَا تَحِیَّةً وَسَلاَماً * خالِدِینَ فِیهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرّاً وَ مُقَاماً)(1).
به ایشان به خاطر صبرشان، قصرهاى بهشتى پاداش داده شود و تحیت و سلام به ایشان گفته شود و در آن جاودان بمانند.
دسته پنجم، آیاتى هستند که مى گویند: تحیت مؤمنان در بهشت، سلام است؛ مانند:
(وَتَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلاَمٌ)(2).
تحیت و تعارف مؤمنان در بهشت، سلام است.
(تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلاَمٌ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً)(3).
تحیت مؤمنان، در روزى که وارد بهشت شوند، سلام است و پاداش خوبى براى شان آماده شده است.
این آیات و امثال آن ها همگى نشانه اهمیت سلام هستند و دلالت دارند بر این که سلام کردن از آداب مهم اسلامى است. این اهمیت تا جایى است که در بعضى از آیات، دین اسلام، «سلام» تلقى شده و برنامه هاى اسلام، "سبل السلام" نامیده شده است؛ مانند:
(قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتابٌ مُبِینٌ * یَهْدى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ)(4).
محققاً از سوى خداوند، نورى و کتاب و نوشته اى روشن براى تان فرستاده شد تا خدا به وسیله آن، هر کس را که خشنودى او را دنبال کند، به راه هاى امنیت و سلامتى هدایت کند.
قرآن در چنین آیاتى، در واقع مى خواهد اهمیت اسلام و قرآن را بیان کند و با این هدف مى فرماید: خداى متعال به وسیله قرآن، راه هاى سلام و امنیت را به مردم نشان مى دهد و یکى از مهم ترین ویژگى ها و امتیازات قرآن در این است که مردم را به سوى راه هاى سلام، هدایت مى کند.
1ـ فرقان/ 75 و 76.
2ـ یونس/ 10؛ ابراهیم/ 23.
3ـ احزاب/ 44.
4ـ مائده/ 15 و 16.
اهمیت سلام
در اسلام به مؤمنان سفارش و تأکید شده است که به یکدیگر سلام کنند. پیغمبر اکرم(ص) به زنان و کودکان نیز سلام مى کردند. سلام با سلامتى هم خانواده است و مفهومش این است که هیچ خطر و تهدیدى از سوى سلام کننده، متوجه مخاطب او نیست. این شعار اسلامى، که به عنوان تحیت و تعارف، به هنگام رو به رو شدن و ملاقات مسلمان ها با هم، از سوى هر یک به دیگرى، ادا مى شود، در قرآن کریم، انجام آن، با تأکید سفارش شده است.
شاید یکى از حکمت هاى سلام این باشد که هر انسانى در زندگىِ خود پیوسته، نگرانى ها، ترس ها و اضطراب هایى دارد و با هر کسى هم که برخورد مى کند، چون احتمال مى دهد که از سوى او ضررى متوجهش شود، نوعى نگرانى و اضطراب به او روى مى آورد. بنابراین، نخستین چیزى که در هر ملاقات و برخورد انسان ها مطلوب و شیرین است، بر طرف شدن این نگرانى و دلهره خواهد بود تا انسان احساس آرامش کند و مطمئن شود که از سوى آن شخص، ضررى به او نمى رسد و خطرى او را تهدید نمى کند؛ چرا که هیچ چیز براى انسان مهم تر از دفع ضرر نیست و پس از این است که مى تواند احساس آرامش کند، درست برخورد کند و درست تصمیم بگیرد.
بنابراین، در اولین برخورد، بهترین چیزى که باید مسلمان ها رعایت کنند، دادن امنیت و آرامش به طرف مقابل و مخاطب خویش است تا مطمئن شود که از طرف مقابل ضررى متوجه او نیست. مسلمانان موظفند با سلام کردن به یکدیگر، در لحظه برخورد، این احساس را در روان یکدیگر ایجاد کنند که این، مسئله بسیار مهمى است و ما نمى توانیم درست آن را ارزیابى کنیم که چقدر براى زندگىِ انسان اهمیت دارد تا آن جا که مى توان گفت: پایه و اساس دیگر ابعاد زندگىِ انسان است.
اهمیت و ارزش سلام تا آن جا است که بهشت، که سمبل نعمت، و آسایش و زندگىِ شیرین انسان است، "دار السلام"، نامیده شده و به نوبه خود، اهمیت سلامتى و امنیت را مى رساند.
امنیت و سلامت، از دید همه اندیشمندان مکتب هاى سیاسى نیز اهمیت والایى دارد و نخستین، مهم ترین و عمومى ترین هدف هر نظام سیاسى، تأمین امنیت و سلامت و
آرامش افراد جامعه است که پس از فراغت از آن مى تواند براى اهداف دیگر قدم بردارد. از این رو است که مکتب هایى دیگر، غیر از اسلام نیز بر این حقیقت تأکید کرده و دیدگاه ها و نظریاتى بر اساس آن ارائه داده اند و حتى بعضى از آن ها در این مورد، راه افراط و مبالغه را پیموده اند؛ از آن جمله، پیروان مکتب اگزیستانسیالیسم معتقدند که زندگى با دلهره و اضطراب توأم است و اصلا زندگى بدون دلهره و اضطراب، امکان و تحقق خارجى ندارد.
به هرحال، این حقیقتى آشکار است که نخستین چیزى که مورد توجه یک موجود باشعور، به ویژه انسان قرار مى گیرد و براى وى ارزش حیاتى دارد، احساس امنیت و آرامش در زندگى است، احساس این که جان و مال و هر چیز دیگرى که او به آن ها علاقه دارد، از هیچ سویى تهدید نمى شود و هیچ زیانى به وى نمى رسد.
بنابراین، در روابط اجتماعى، نخستین چیزى که باید تأمین شود، همین احساس امنیت و آرامش خاطر انسان است این اساس و پایه اصلى زندگىِ انسان است که اگر تأمین نشود، زندگىِ اجتماعى، براى او هیچ ارزشى ندارد.
در واقع، سلام که یک تحیت و تعارف رسمىِ اسلامى است، به معناى دعا و درخواست همین امنیت و سلامتىِ مخاطب است. از این رو، در قرآن کریم، در برخى موارد، واژه سلام با کلماتى که معناى امنیت دارند، همراه است که این تقارن لفظى، خود، قرینه تقارن مفهومىِ سلام و امنیت است؛ مانند:
(هُوَ اللَّهُ الَّذى لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ العَزِیزُ الْجَبَّارُ)(1).
او است خدایى که جز او خدایى نیست. او سلطان مقتدر جهان است، پاک از هر عیب و آلایش است، امنیت بخش و نگهبان جهانیان و قاهر و مقتدر و جبّار است.
خداوند در این آیه، از میان اسماى الهى، "السلام" و "المؤمن" را که بمعناى امنیت دهنده اند، در کنار هم آورده است که نشانه نزدیکىِ این دو اسم خداوندند. خدا است که سلامتىِ افراد را تأمین، خطر را از ایشان دفع و امنیت را براى شان ایجاد مى کند.
در آیه دیگرى مى خوانیم که در روز قیامت به مؤمنان گفته مى شود:
1ـ حشر/ 23.
(اُدْخُلُوها بِسَلاَم آمِنینَ)(1).
وارد بهشت شوید با سلامتى و در حال امنیت.
در این جا نیز کلمه سلام در کنار یکى از مشتقات کلمه امن، به معناى امنیت آمده است.
انسان با گفتن "سلام علیکم" ممکن است یکى از دو منظور را داشته باشد: گاهى منظور این است که به مخاطب خود بفهماند که از طرف من سلامتىِ شما تأمین مى شود یا از سوى من خطرى شما را تهدید نمى کند و زیانى به شما نمى رسد. گاهى نیز منظور این است که من خواهان امنیت شما هستم و از خداوند براى شما سلامتى و دفع ضررها و خطرها را طلب مى کنم؛ یعنى به قصد دعا مى گوید: «سلام علیکم». به بیان دیگر، ممکن است منظورش «سلام منّى علیکم» باشد و یا «سلام من الله علیکم». البته در بین افراد معمولى، بیش تر این معنا منظور است که از طرف او، که سلام کننده است، خطرى متوجه مخاطبش نیست؛ اما کسى که بینش توحیدى دارد و در همه حال، متوجه خدا است، هنگامى که سلام مى کند، در واقع، به مخاطب خود دعا مى کند و سلامتى را از خدا براى او مى خواهد؛ زیرا بر اساس بینش توحیدى خود، سلامتى را مانند هر چیز دیگر، از سوى خدا مى داند و خودش را در برابر خداوند، مؤثر نمى داند. از خدا مى خواهد که براى مخاطبش سلامت ایجاد کند و او را از خطرها حفظ کند که در این صورت، سلام هم اداى احترام است و هم دعا.
ب) جواب سلام
یکى دیگر از آداب معاشرت در اسلام، جواب سلام است که مى توان گفت: از یک نظر، اهمیت بیش ترى نسبت به سلام کردن دارد و در قرآن کریم، مورد تأکید قرار گرفته است. خداوند در آیه اى مى فرماید:
(وَإِذَا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّة فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْئ حَسِیبَاً)(2).
هنگامى که به شما سلام و دعا کردند، پس بر شما است که به شکلى بهتر از آن، او را
1ـ حجر/ 46.
2ـ نساء/ 86.
سلام و دعا کنید یا (دست کم) همان سلام و دعا را به خود او برگردانید، که خداوند براى هر چیزى حساب باز مى کند (و به طور کامل به حساب هر نیک و بدى مى رسد).
کلمه «تحیت»، که در این آیه به کار رفته، از ماده حیات است و در حقیقت، نوعى دعا و درخواست ادامه زندگى براى مخاطب خواهد بود. گویا در اصل، رسم بر این بوده که در برخوردها و ملاقات ها، براى اداى احترام، به یکدیگر مى گفتند: «حیّاک الله» و به تعبیر فارسى، «زنده باشى»؛ چنان که در شعارها هم "زنده باد" مى گویند. کلمه تحیت، در حقیقت و دراصل، به معناى گفتن همین جمله «حیّاک الله» یا «زنده باد» است؛ اما بعدها، توسعه داده شده و اصطلاحاً، به هر سخنى که در برخوردها براى اداى احترام گفته مى شود، بلکه به هر عملى که به منظور اداى احترام، انجام شود، کلمه تحیت اطلاق شده است.
البته در هر فرهنگ یا جامعه اى، ممکن است هنگام ملاقات، گفتن جمله خاصى یا انجام عمل خاصى، به نشانه اظهار محبت، مرسوم باشد که اصطلاحاً، واژه "تحیت" به همه آن ها اطلاق خواهد شد؛ اما تحیت در فرهنگ و آداب اسلامى، در ملاقات ها چیزى جز سلام نیست. از این رو، در آیات متعدد قرآن کریم، کلمه تحیت همراه با کلمه سلام آمده است و یا سلام، مصداق رسمى و شناخته شده اسلامىِ آن مطرح شده است. در یک آیه مى خوانیم:
(وَیُلَقَّوْنَ فِیهَا تَحِیَّةً وَسَلاَماً)(1).
آن جا (در بهشت) با تحیت و سلام یکدیگر را ملاقات کنند.
در آیه اى دیگر آمده است:
(وَتَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلاَمٌ)(2).
تحیت آنان در بهشت سلام است.
و در آیه اى دیگر:
(تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلاَمٌ)(3).
تحیت و پذیرایىِ مؤمنان، روزى که خدا را ملاقات کنند، سلام (از سوى خدا) است.
1ـ فرقان/ 75.
2ـ یونس/ 10 و ابراهیم/ 23.
3ـ احزاب/ 44.
به هر حال، تحیتى که به عنوان شعار اسلام تعیین شده "سلام" است و گفتن آن، مستحب؛ اما جواب دادن به آن، واجب خواهد بود.
پاسخ هر تحیتى در آداب و فرهنگ اسلام باید کامل تر از آن و یا دست کم، مطابق آن باشد؛ مثلا اگر کسى بگوید: "سلام علیکم"، در پاسخ او باید گفت: "سلام علیکم و رحمة الله". و یا اگر بگوید: "سلام علیکم ورحمة الله" در پاسخ او باید گفت: "سلام علیکم و رحمة الله و برکاته".
البته هر کس با هر نوع تحیتى که با ما برخورد کند، بهتر و مطلوب تر این است که به او پاسخ داده شود؛ اما اگر کسى با جمله "سلام علیکم" به ما تحیت بگوید، پاسخ دادن به آن شرعاً واجب خواهد بود و اگر با کلام دیگرى، غیر از "سلام" به ما تحیت بگوید، پاسخ دادن به آن مستحب است.
تکمیل بحث
یکى دیگر از تحیت ها و تعارف هایى که در روایات بر آن تأکید شده، جمله خاصى است که خطاب به کسى که عطسه کرده است، گفته مى شود. این تحیت، در روایات و در اصطلاح متشرعان «تسمیة العاطس» نامیده شده و با عبارت "یَرْحَمُکَ اللّه" که متضمن دعا و درخواست رحمت براى کسى است که عطسه کرده است، ادا مى شود و او نیز در پاسخ باید بگوید: «یَغْفِرُاللّهُ لَکَ»، که متضمن دعاى عفو و بخشش براى گوینده تحیت است.
هم چنین هنگامى که کسى آب مى نوشد، یا فردى عزیزى را از دست داده و یا در موارد دیگرى از این قبیل، که غم یا شادى براى افراد پیش مى آید معمولا تحیت ها و تعارفات و نیز پاسخ هاى خاصى در بین افراد متشرع رایج و معمول است. شاید بتوان به طور کلى گفت که هر کس، هرگونه محبتى را اظهار کند و هر نوع احترامى که در مورد کسى به جا مى آورد، خواه به صورت دادن هدیه باشد یا گفتن تسلیت و یا تهنیت، مستحب است که پاسخ محبت و احترام او، به شکل مناسبى داده شود و از جمله مواردى که در روایات، بر آن تأکید شده، لزوم پاسخ دادن به نامه است:
«ردّ جواب الکتاب واجب کوجوب ردّ السلام»)(1).
پاسخ دادن به نامه، مانند پاسخ گفتن به سلام، لازم است.
1ـ کافى، ج 2، ص 670، روایت 2.
ج) اجازه خواستن
دومین مورد از آداب شرعىِ ورود به خانه دیگران، اجازه خواستن از صاحب خانه است. انسان متشرع و مسلمان، حق ندارد بدون گرفتن اجازه از صاحب خانه، وارد خانه او شود، بلکه باید نخست، رضایت او را به دست آورد و از او اجازه بگیرد. خداوند در قرآن کریم مى فرماید:
(یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِهَا ذلِکمُ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ * فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیهَا أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ وَإِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکى لَکُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ)(1).
این آیه به مؤمنان سفارش مى کند که بدون اجازه، به خانه دیگران وارد نشوند و اگر صاحب خانه اجازه ورود نداد و از او خواست که برگردد، باید برگردد.
وارد شدن به خانه دیگران چند صورت دارد:
نخست این که انسان مى داند که صاحب خانه از آمدن او به خانه اش راضى است.
دوم این که مى داند که صاحب خانه از آمدن وى به خانه اش ناراضى و ناراحت است.
سوم آن که شک دارد و نمى داند که صاحب خانه از رفتن او به خانه اش خشنود مى شود یا ناخشنود و ناراضى است؟
بدیهى است که اگر بداند صاحب خانه ناراضى است و یا پس از اجازه خواستن، پاسخ رد بشنود، به دستور صریح قرآن، نباید وارد آن خانه شود:
(وَ اِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ اَزْکى لَکُمْ).
اگر صاحب خانه اجازه نداد و گفت: برگردید، پس بازگردید که این براى شما بهتر است.
یا اگر به هر شکل بداند که صاحب خانه راضى به ورود او است، مى تواند وارد خانه او شود؛ اما باید بداند که ورود به خانه دیگران آدابى دارد که رعایت آن ها لازم است: یکى از آداب ورود به خانه دیگران این است که سر زده وارد نشود. اگر کسانى با هم روابط دوستانه دارند یا کسانى براى حاجتى که به شخص خاصى دارند، باید به منزل وى بروند، نباید سرزده، و بدون اجازه به خانه او وارد شوند؛ چون ممکن است وى آمادگى براى پذیرش را نداشته باشد و یا در حالى باشد که مایل نیست کسى او را در آن حال
1ـ نور/ 27 و 28.
ببیند. این است که در قرآن تأکید مى شود که پیش از ورود به منزل دیگران، توجه آنان را جلب کنید.
قرآن در این باره، جمله (حَتّى تَسْتَأْنِسُوا) را به کار برده و از واژه "استیناس" بهره مى برد. استیناس، انجام کارى است که توجه صاحب خانه را جلب کند و او را به گونه اى متوجه حضور و ورود خود کند. بعضى روایات در توضیح استیناس مى گویند: منظور این است که صاحب خانه را صدا بزنید، یا با سرفه کردن و یا شکلى دیگر، مانند گفتن «یا الله» توجه وى را جلب کنید، تا آماده پذیرش شما شود و ورود سر زده شما باعث وحشت و نگرانى او نشود.
حال، اگر بخواهد وارد خانه کسى شود، اما کسى در خانه نبود تا از او اجاره بگیرد، باز هم نباید وارد شود؛ زیرا این آیه مى فرماید: اگر کسى را در خانه نیافتید، داخل نشوید تا این که به شما اجازه داده شود. بنابراین، وقتى کسى در خانه نیست، طبعاً اجازه اى هم داده نمى شود و نتیجه اش این است که نباید وارد شد.
اکنون سؤال این است که آیا کسانى هم که اهل همان خانه اند و رفت و آمد بسیار دارند، باید هر بار اجازه بگیرند؟ توضیح این که مواردى هست که رفت و آمد افراد و برخوردشان با یکدیگر، بسیار زیاد است؛ مثلا اهل یک خانه، گر چه در اتاق هاى جداگانه زندگى کنند، ولى با هم رفت و آمد و برخوردهاى فراوانى دارند. فرزندان وارد اتاق پدر و مادر مى شوند و یا برعکس. آیا اینان نیز هر بار که مى خواهند وارد اتاق دیگرى شوند، باید اجازه بگیرند؟ سفارش اسلام درباره این گونه افراد چیست؟
خداوند درباره چنین افرادى، در قرآن کریم مى فرماید:
(یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ وَالَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا اْلحُلُمَ مِنْکُمْ ثَلاثَ مَرَّات مِنْ قَبْلِ صَلاَةِ اْلفَجْرِ وَحِینَ تَضَعُونَ ثِیَابَکُمْ مِنَ الظَّهِیرَةِ وَمِنْ َبعْدِ صَلاةِ اْلِعشَاءِ ثَلاَثُ عَوْرات لَکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَلا عَلَیْهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَیْکُم بَعْضُکُمْ عَلى بَعْض کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الاْیَاتِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ)(1).
اى مؤمنان! خدمتکاران شما که در منزل کار مى کنند و کودکانى که به حد تکلیف نرسیده اند، در سه مورد، اگر خواستند نزد شما بیایند، باید اجازه بگیرند: یکى قبل از
1ـ نور/ 58.
نماز صبح، دوم به هنگام ظهر که لباس ها را بیرون آورده و در حال استراحت هستید و سوم پس از نماز عشا (که این سه، وقت استراحت است و انسان مى خواهد آزاد و رها باشد) و پس از این سه هنگام، باکى بر شما و ایشان نیست که دور و بر شما آمد و رفت کنند و با هم باشید. این گونه خداوند آیات خود را برایتان بیان مى کند و خداوند دانا و حکیم است.
آن چه را این آیه توصیه کرده است، در مورد خدمتکاران و کودکان نابالغ است؛ اما اگر فرزندان به حد تکلیف رسیدند، باید مثل دیگران اجازه بگیرند؛ یعنى غیر از سه وقتى که در آیه نام برده شده است، هر وقت دیگر هم که مى خواهند وارد شوند، باید اجازه بگیرند.
د) غذاخوردن در خانه دیگران
در مورد خوردن از غذاى دیگران در خانه آنان، اصل کلى بر ممنوع بودن این کار است؛ اما در بعضى موارد، که هر چند اجازه صریحى از طرف صاحب خانه نباشد، ولى معمولا انسان علم به رضایت صاحب خانه دارد، اصل بر رضایت او از این کار است و اگر کسى راضى نباشد، باید آن را آشکار کند. خداوند در قرآن کریم، این موارد را بر شمرده و مى فرماید:
(وَلاَ عَلى أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُم أَوْ بُیوُتِ آبَائِکُمْ أَوْ بُیُوْتِ اُمَّهاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ إِخْوَانِکُم اَوْ بُیُوتِ اَخَوَاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَعْمَامِکُم أَوْ بُیُوتِ عَمَّاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخْوَالِکُمْ اَو بُیُوتِ خَالاَتِکُمْ أَوْ مامَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدِیقِکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعَاً أَوْ أَشْتَاتاً)(1).
بر شما باکى نیست که از خانه خود یا پدرانتان یا مادرانتان یا برادر و خواهرانتان یا عموها یا عمه هاتان یا دایى هاتان و یا خاله هاتان و یا از منزل هایى که کلید آن در دست شما است و یا از خانه دوستتان، چیزى بخورید. آرى بر شما باکى نیست که دسته جمعى یا پراکنده بخورید.
مفسران گفته اند: منظور از "بیوتکم" خانه فرزندان است؛ یعنى خانه فرزندانتان به منزله خانه خودتان است.
1ـ نور/ 61.
از این آیه استفاده مى شود که خویشاوندان نزدیک براى استفاده از خوردنى ها در خانه یکدیگر نیازى به اجازه گرفتن ندارند. هم چنین در خانه دوستان یا خانه اى که کلیدش را در اختیار انسان گذارده اند، براى خوردن، اجازه جداگانه لازم نیست. در واقع، باید گفت که در این گونه موارد، اذن فحوى وجود دارد و متضمن اجازه این گونه تصرفات هست.
هـ) جا دادن به تازه وارد در مجلس
یکى دیگر از آداب معاشرت، که در قرآن کریم به آن سفارش شده، این است که در محافل و مجالس، جمع و جور بنشینند تا جاى نشستن براى کسانى که وارد مجلس مى شوند، باشد و یا هنگامى که کسى وارد مجلس شد، برایش جا باز کنید تا بتواند در جاى مناسبى بنشیند.
معمولا، مجالس و محافل، داراى ظرفیت محدودى هستند، به طورى که اگر همه افراد بخواهند آزاد بنشینند، جا براى دیگران تنگ مى شود و در نتیجه، همه نمى توانند در جاى مناسب بنشینند. از این نظر، قرآن توصیه مى کند که هنگامى در مجلسى نشسته اید، اگر گفته مى شود: جا باز کنید، تنگ تر بنشینید و جا به دیگران بدهید که خدا هم به کار شما وسعت دهد و یا اگر گفتند: برخیزید تا شخص محترمى بنشیند، برخیزید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فى الَمجالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ وَ إِذَا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَات وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ)(1).
اى اهل ایمان! در مجالس، هر گاه به شما گفتند: جا براى دیگران باز کنید، جمع و جور بنشینید و به آن ها جا بدهید تا خدا به کار شما توسعه دهد و وقتى گفته مى شود: برخیزید، برخیزید. خداوند کسانى را که داراى ایمان و علم هستند، درجاتى از رفعت و بلندىِ مقام مى دهد و به آن چه که مى کنید آگاه است.
در واقع، این آیه شریفه، دو سفارش روشن دارد و یک سفارش ضمنى. سفارش نخست ـ که مى شود گفت: عمومیت دارد و رعایت آن بر همه لازم است ـ این است که مسلمان ها در مجالس و محافل خود تا حد ممکن، جمع و جور بنشینند تا افراد بیش ترى بتوانند در آن مجلس شرکت کنند و از آن بهره ببرند.
1ـ مجادله/ 11.
البته این سفارش تا آن جا عملى است که امکان تنگ تر نشستن وجود داشته باشد؛ اما اگر ظرفیت مجلس تکمیل شد، دیگر این سفارش، عملى نخواهد بود.
سفارش دوم ـ که خصوصى تر است و جنبه همگانى ندارد، بلکه در مورد بعضى افراد شاخص و ممتاز باید رعایت شود ـ این است که در همان حال هم که مجلس پر است و جایى براى تازه وارد نیست، بر مسلمانان لازم است که در مورد افرادى که امتیاز علمى یا تقوایى و ایمانى دارند، ایثار کنند و به احترامشان جاى خود را به آنان بدهند.
سفارش ضمنى اى که مى توان از این آیه استفاده کرد، رعایت مقام و موقعیت و احترام افراد دانشمند و مؤمن و با تقوا است در دادن جاى مناسب به آنان براى نشستن در مجلس؛ زیرا از یک سو مى دانیم که علت حکم صریح این آیه درباره ایثارکردن و جادادن به بعضى افراد، لزوم رعایت احترام آن ها است و از سوى دیگر، چون معمولا در هر مجلس، جاهاى مختلفى وجود دارد، اگر احترام گذاشتن به افرادى که احترامشان لازم است، ایجاب مى کند که در جاى خاصى از مجلس بنشینند، باید آن جاى خاص را به او داد، هر چند به این صورت باشد که این شخص، از آن جا برخیزد و در جاى پایین ترى بنشیند.
البته باید توجه داشت که شأن نزول آیه این است که مسلمان ها نزد پیغمبر در حلقه تنگ مى نشستند و کسانى که بعداً مى آمدند و با پیغمبر کار داشتند، به او دست نمى یافتند. این سفارش خداوند، در اصل براى این بوده که همه بتوانند نزد پیغمبر خدا بروند.
و) شنیدن و تحمل سخن دیگران
یکى دیگر از آدابى که از سیره پیغمبر اکرم(ص) استفاده مى شود و در قرآن کریم نیز به آن اشاره شده است و براى کسانى که رهبرى و مدیریت عده اى را بر عهده دارند، اهمیت بسیار دارد، شنیدن و تحمل گفته ها و انتقادات دیگران است؛ زیرا دیگران با چنین کسانى که به گونه اى شاخص هستند، به طور طبیعى، بسیار سروکار دارند، به آنان مراجعه مى کنند و انتقادات و پیشنهادهایى دارند و مسائلى را درباره مصالح و مفاسد جامعه مطرح مى کنند که معمولا بسیارى از آن ها به جا و قابل قبول نیست.
این رهبران، پیشوایان و مدیران، باید چگونه عکس العملى در برابر این سخنان داشته باشند و چه وظیفه اى در برابر چنین افرادى دارند؟ براى پاسخ دادن به این پرسش،
به آیه اى از قرآن کریم اشاره مى کنیم که از آن، سیره و روش پیغمبر در این باره، که اسوه و مقتداى مؤمنان است، روشن مى شود. پیغمبر اکرم(ص) همیشه به سخن دیگران گوش مى دادند و اگر هم سخن او درست نبود به رویش نمى آورند. رعایت این روش در پیغمبر چشمگیر بود، تا آن جا که منافقان، آن را یک عیب مى شمردند مى گفتند: پیغمبر گوش شنوایى است و هر کس، هر چه مى گوید، گوش مى کند. خداوند، این حقیقت را این گونه بیان مى کند:
(وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ قُلْ اُذُنُ خَیْر لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ امَنوُا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ اَلَیمٌ)(1).
بعضى از ایشان پیامبر خدا را مى آزارند و مى گویند: او گوش است. بگو: گوش خوبى است براى شما، ایمان به خدا و اعتماد به مؤمنان دارد و براى مؤمنان از شما رحمت است، و کسانى که رسول خدا را مى آزارند، برایشان عذابى دردناک خواهد بود.
در این آیه، در جمله (یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ) دو تعبیر متفاوت آمده است. یک بار «یؤمن بالله» با «باء» به کار رفته و به اصطلاح متعدى شده و در یک بار، «یؤمن للمؤمنین» با «لام». این اختلاف در دو تعبیر، پرسشى را براى مفسران ایجاد کرده است که چرا در یکى با «باء» و در دیگرى با «لام» آمده است؟
به نظر مى رسد فرق بین این دو تعبیر در این است که یکى اشاره به تصدیق خبر دارد و دیگرى به تصدیق مخبر. توضیح آن که کلمه «یؤمن»، که متضمن معناى تصدیق است، اگر با حرف «باء» متعدى شود، دلالت بر تصدیق واقعیت و محتواى خبر دارد؛ مثلا «ایمان بالله» به معناى تصدیق وجود خداى متعال است و ایمان به انبیا و کتاب هاى آسمانى، به معناى راست شمردن ادعاى پیامبران و تصدیق صحت محتواى کتاب هاى آسمانى است.
اما هنگامى که یؤمن با حرف «لام» متعدى مى شود، دلالت بر تصدیق گوینده دارد، اعم از آن که سخنش را هم مطابق با واقع بداند یا نداند. پس معنایش این است که دروغ عمدى به گوینده نسبت نمى دهد؛ اما معنایش این نیست که محتواى سخن او را هم تصدیق مى کند. بنابراین، این برخورد پیغمبر، زود باورى و ساده اندیشى نیست، بلکه
1ـ توبه/ 61.
لطف و بزرگوارى و اغماض است. هنگامى که یکى از مؤمنان به پیغمبر اکرم (ص) خبرى مى داد، پیغمبر(ص) اگر هم مى دانست که خلاف مى گوید، به روى او نمى آورد که تو دروغ مى گویى، بلکه با لطف و بزرگوارى از کنار آن مى گذشت و یا اگر نیاز بود، درباره آن تحقیق مى کرد. پس این رفتار، از اوصاف حمیده پیغمبر بوده و تعبیر آیه، براى ایشان، تعبیرى ستایش آمیز است.
از این آیه، هر چند که مستقیماً درباره پیغمبر است، مى توان استفاده کرد که دیگر رهبران و کسانى که مرجع مردم هستند، باید در رفتارشان با دیگران، صبور، پر تحمل و بردبار و به اصطلاح، گوش خوبى براى شنیدن سخنان مردم باشند. هنگامى که کسى سخنى را مى گوید، درست گوش بدهند و به گوینده نشان دهند که به سخنان او ارج مى نهند و او را تصدیق مى کنند. و حتى اگر هم سخن او را نادرست مى دانند، با بزرگوارى از کنار آن بگذرند که مى توان گفت: در واقع، این شکر نعمت رهبرى، ریاست و مدیریتى است که خداوند در اختیارشان قرار داده و محبوبیتى است که در بین مردم دارند.
ز) نجوا یا سخن درِ گوشى
یکى دیگر از آداب اسلامى در معاشرت، این است که در مجالس عمومى، که دیگران هم نشسته اند و ما را مى بینند، از سخن گفتن درِ گوشى و به اصطلاح، پچ پچ کردن، بپرهیزیم. در جمعى که افراد مختلف حضور دارند، اگر دو نفر با هم به طور خصوصى و درِ گوشى صحبت کنند، طبعاً این کار سبب رنجش دیگران مى شود و برایشان سؤال انگیز است که چرا مى خواهند مطالبى را از آنان پنهان دارند و چرا آنان را نامحرم و بیگانه مى دانند؟
البته در بعضى موارد، ممکن است این کار ضرورت پیدا کند؛ مانند آن که باید یک مسئله اى خصوصى را به کسى بگوید و نمى خواهد دیگران بفهمند. در این صورت، اگر بتواند باید آن را در جایى که دیگران نباشند به او بگوید؛ اما گاهى وقت تنگ است و باید زودتر، مطلب را به او گفت، هر چند که در بین جمع باشد. در این صورت، سخن گفتن درِ گوشى، اشکالى ندارد؛ مانند آن که مسئله اى مربوط به مسائل حکومتى یا اسرار نظامى باشد که نباید دیگران از آن مطلع شوند.
دیدگاه قرآن درباره نجو
قرآن کریم درباره نجوا و سخن درِ گوشى، توصیه هایى دارد که آن ها را در آیات متعدد مطرح کرده است. در بعضى آیات، به طور کلى سفارش دارد که در سخنان درگوشى و نجواهایتان تقوا را رعایت کنید و توجه داشته باشید که خداوند سخنان محرمانه شما را مى شنود. بنابراین، چیزى نگویید که خلاف مصلحت اسلام و خلاف تقوا باشد.
در بعضى آیات، نجواهاى خلاف مصلحت را منع کرده، مردم را از ارتکاب آن بر حذر مى دارد. و سرانجام، در بعضى دیگر از آیات، نجوا را در حالت ضرورت و با انگیزه هاى صحیح مجاز دانسته است و برخى از موارد استثنایى را نام مى برد.
در این جا آیات نجوا را گروه بندى کرده و سپس مطالب لازم را یادآورى مى کنیم:
الف) بعضى آیات حاکى از آنند که خداوند از راز نجوا کنندگان آگاه است و به حساب آنان مى رسد. این آیات، بیش تر جنبه تهدید دارند؛ مانند:
(اَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِى السَّمَواتِ وَ ما فِى الاَْرْضِ مَا یَکُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلاَثَة اِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَة إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ اَدْنى مِنْ ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَىْء عَلِیمٌ)(1).
آیا نمى بینى که خدا از آن چه در آسمان و زمین است، آگاهى دارد؟ هیچ رازى را سه کس با هم زیرگوشى نگویند مگر آن که خدا چهارم آن ها باشد و پنج کس نگویند جز آن که خدا ششمین آن ها باشد و نه کم تر و نه بیش تر از این نگویند مگر آن که خدا هر کجا که باشند، با آنان است و سپس در قیامت، آن ها را به اعمال و کردار خود خبر خواهد داد که او به همه چیز دانا است.
و مانند:
(نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَ اِذْ هُمْ نَجْوَى اِذْیَقُولُ اْلظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً)(2).
ما از خود آنان به سخنان رمزى و زیر گوشى، که به هنگام شنیدن گفتار تو مى گویند و مى شنوند، آگاه تریم آن گاه که ستمکاران مى گویند: جز از مردى سحرزده پیروى نمى کنید.
1ـ مجادله/ 7.
2ـ اسراء/ 47.
و مانند:
(اَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْواهُمْ وَأَنَّ اللَّهَ عَلاّمُ اْلغُیُوبِ)(1).
آیا نمى دانند که خدا از راز و رمز و نجواى آنان آگاه و داناى به غیب ها است؟
و آیه:
(أَمْ یَحْسَبُونَ اَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ)(2).
آیا گمان دارند که ما راز و رمز و نجوایشان را نمى شنویم؟ آرى مى شنویم و فرستادگان ما نزدشان هستند و آن ها را مى نویسند.
ب) برخى آیات ظهور در مذمت یا نهى از هر نجوایى به طور مطلق دارند؛ مانند:
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُواْ عَنِ النَّجْوَى ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا نُهُوا عَنْهُ)(3).
آیا آنان را ندیدى که از نجوا و راز گفتن منع شدند سپس باز گشتند به آن چه که از آن منع شده بودند؟
و مانند:
(إِنَّمَا النَّجْوَى مِنْ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنوُا)(4).
سخن زیر گوشى و نجوا یک کار شیطانى است براى آن که مؤمنان را غمگین و نگران سازد.
و مانند:
(لاَ خَیْرَ فى کَثِیر مِنْ نَجْوا هُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَة أَوْ مَعْرُوف أَوْ اِصْلاَح بَیْنَ اْلنَّاسِ)(5).
هیچ خیر و صلاح در نجواهایشان نیست مگر آن کس که در نجواهاى خود به دادن صدقه یا انجام کار خوب و یا اصلاح میان مردم فرمان دهد.
این آیه، به ظاهر هر گونه نجوا و سخن زیر گوشى را مذمت کرده و تنها برخى از موارد نجوا را از این حکم استثنا کرده است.
ج) بعضى از آیات، نجوا را بر دو بخش کلى تقسیم کرده اند: یکى از دو بخش را نهى و به دیگرى فرمان مى دهند؛ مانند:
1ـ توبه/ 78.
2ـ زخرف/ 80.
3ـ مجادله/ 8.
4ـ مجادله/ 10.
5ـ نساء/ 114.
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنوُا إِذا تَنَاجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالاِْثْمِ وَالْعُدْوانِ وَمَعْصِیَتِ الرَّسُولِ وَتَناجَوْا بِاْلبِرِّ وَالتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ)(1).
اى کسانى که ایمان آورده اید! هر گاه سخنى به راز مى گویید (مواظب باشید که) هرگز بر بزهکارى و دشمنى و مخالفت با رسول مگویید و بر اساس نیکى و خداترسى نجوا کنید.
در واقع، نهى در این آیه، مقید است نه مطلق؛ چنان که به نجوا درباره نیکى و تقوا فرمان مى دهد. هر چند ممکن است این امر نیز بیش از این دلالتى نداشته باشد که نجوا در این گونه موارد بى اشکال است و منعى ندارد. البته بدیهى است که نجوا در بعضى موارد، متضمن مصالحى است که حسن آن را ایجاب مى کند.
د) بعضى آیات، حکمت نهى از نجوا را بیان مى کنند. بعضى از آن ها به انگیزه نجوا کننده و بعضى دیگر به بدىِ خود به خودى و مطلق نجوا اشاره دارند. آیه هاى 8 و 9 از سوره مجادله به انگیزه نجوا کننده اشاره دارند و نجواهایى را که بر اساس انگیزه هاى سوء باشند (گناه و دشمنى و مخالفت با خدا و پیامبر باشند) نهى مى کنند؛ اما آیه 10 همان سوره مطلق نجوارا، که باعث سوء ظن ونگرانى وحزن واندوه مؤمنان مى شود، بد وشیطانى دانسته است.
هـ) بعضى از آیات نیز مواردى از نجوا را استثنا کرده اند و آن ها را نه تنها بى اشکال دانسته، بلکه ستوده اند؛ زیرا، مصلحت موردىِ آن ها در حدى است که مفسده نجوا را تحت الشعاع قرار مى دهد؛ مانند:
(لا خَیْرَ فى کَثِیر مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَة أَوْ مَعْرُوف أَوْ إِصْلاَح بَیْنَ اْلنَّاسِ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً)(2).
در بسیارى از نجواهاشان خیر و صلاحى نیست مگر آنان که پنهانى مردم را به دادن صدقه یا انجام کارهاى نیک یا اصلاح میان مردم فرمان دهند و کسى که براى خدا و در طلب رضاى او چنین کند، پاداش بزرگى به او مى دهیم.
نتیجه
از آیات مذکور، نکاتى استفاده مى شود که به بعضى از آن ها اشاره مى کنیم:
1ـ مجادله/ 9.
2ـ نساء/ 114.
نخست آن که
دوم آن که
توضیح این که بیانات و اوامر پیغمبر دو گونه اند: گاهى ابلاغ رسالت الهى و انتقال پیام هاى خداوندند که در این صورت، اطاعت پیغمبر به اطاعت خدا بر مى گردد و پیغمبر نقشى جز انتقال دستورات الهى ندارد. گاهى نیز اوامرى هستند که شخص پیغمبر اکرم(ص) از سوى خود صادر مى کند، هر چند این ها نیز در چارچوب اختیاراتى است که خداى متعال به ایشان مرحمت فرموده و بر اساس ولایتى است که از سوى خدا بر مردم دارد. معصیت رسول، به معناى سرپیچى و مخالفت با پیغمبر در این گونه دستورات نوع دوم، یعنى دستورات حکومتى و ولایتى است.
سوم آن که
چهارم آن که
البته باید به این حقیقت توجه داشته باشیم که هر چند نجوا را به دو بخش تقسیم کردیم که یک بخش آن ممنوع و بخش دیگر آن مجاز و یا پسندیده است، ولى باید بدانیم که قاعده کلى، ترک نجوا است، حتى اگر منشأ اثم و عدوان و معصیت رسول هم نباشد؛ زیرا همان طور که گفتیم، سخن درِ گوشى و اسرار آمیز، منشأ سوء تفاهم خواهد شد و نه تنها براى دیگران سؤال برانگیز است، بلکه دل ها را از هم دور و افراد را به هم بدبین و در دل آنان کدورت ایجاد مى کند.
بنابراین، نجوا به طور کلى مذموم است مگر آن مواردى که مصلحت ایجاب مى کند. هر چند که اگر منشأ گناه و تجاوز و نافرمانىِ پیغمبر خدا باشد، مذموم تر و نکوهیده تر خواهد بود و گناه بیش ترى دارد. از این جا است که اولا، بعضى از آیات و روایات، مطلق نجوا را نهى کرده اند. ثانیاً، در همان مواردى استثنایى که نجوا مصلحت دارد نیز، اگر ممکن باشد، به جاى سخن درِ گوشى در مجلس عمومى، بهتر است در خلوت سخن بگویند تا عوارض سوء نجوا را نداشته باشد و البته اگر جز نجوا راه دیگرى نیست، طبعاً باید از این طریق به کار خیر اقدام کرد.
ثالثاً، بعضى آیات در موارد نجوا و سخن درِ گوشى با پیغمبر، دادن صدقه را قبل از نجوا توصیه کرده اند که شاید علتش همین باشد که بسنجند آیا کار آنان این ارزش و اهمیت را دارد که براى آن مرتکب این کار به ظاهر ناپسند شوند و آیا مصلحت آن بر مفسده نجوا مى چربد و آیا حاضرند براى آن پولى خرج کنند و هزینه را بر به عهده بگیرند؟ اگر چنین نیست، این کار را نکنند و این خود به خود، باعث محدودشدن نجوا خواهد شد و در نتیجه، وقت پیامبر را کم تر خواهند گرفت.
پنجم آن که
1ـ نجوایى که بر اساس نیکى و خدا ترسى و براى تأمین مصلحتى عمده باشد، که اشکالى ندارد.
2ـ نجوایى که اساس آن بر گناه و تجاوز به دیگران و سرپیچى از حکم پیغمبر خدا است، که مسلّماً از گناهان است و باید ترک شود.
3ـ نجواى عادى و معمولى که مصلحتى بر آن مترتب نمى شود؛ اما متضمن گناه و تجاوز و مخالفت با پیغمبر خدا هم نیست. این نوع نجوا، هر چند که مفاسد نوع دوم را
ندارد، اما باید بدانیم که نجوا، خود به خود، منهاى مصالح و مفاسدى که بر آن بار مى شود، کار مطلوبى نیست و اطلاق آیه (إِنَّمَا النَّجْوَى مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا)(1) شامل این مورد معمولى نیز مى شود.
این که در یک مجلس عمومى و در حضور دیگران، دو نفر با هم درگوشى سخن بگویند، خواه موضوع گفتگوى آنان بد باشد یا خوب، این کار، خود به خود، خلاف ادب است؛ چرا که دیگران از این طرز صحبت محرمانه دلگیر خواهند شد. به یگانگى ها و همدلى ها لطمه مى زند و دل ها را از هم دور مى کند. پس یک کار شیطانى است.
ششم آن که
این گونه انگیزه ها، خود به خود و با صرف نظر از آثار سوئى که بر عمل نجوا و سخن در گوشى مترتب مى شود و نیز با صرف نظر از مفاسدى که به محتواى نجواى به اثم و عدوان و مخالفت با رسول مربوط مى شود، ارزش منفى دارند و نوعى بیمارىِ اخلاقى و روانى به شمار مى روند.
در قرآن کریم به این جریان اشاره شده که در زمان پیغمبر اکرم(ص) عده اى اصرار فراوان بر ملاقات خصوصى با پیغمبر خدا داشتند؛ اما از آن جا که این کار، مشکلاتى را براى پیغمبر اکرم(ص) به وجود مى آورد، هم وقت آن حضرت را مى گرفت و از کارهاى مهم تر بازش مى داشت و هم آن عده، در واقع، از این کار، سوء استفاده مى کردند و مى خواستند وانمود کنند که ما با پیغمبر، سخنان محرمانه اى داریم که این در نظر دیگران صورت خوشى نداشت. از این جا بود که خداى متعال دستور داد هر کس ملاقات خصوصى مى خواهد و سخن محرمانه اى دارد، باید قبل از ملاقات با آن حضرت، مبلغى را به عنوان صدقه بدهد.
نقل است تنها کسى که به این دستور خداوند در قرآن کریم، عمل کرد، امیرالمؤمنین على(ع) بود که از آن پس هر گاه مى خواست با رسول خدا سخنى بگوید، قبلا یک درهم
1ـ مجادله/ 10.
صدقه مى داد و غیر از او هیچ کس دیگر، به این دستور عمل نکرد. از این رو بود که خداوند متعال این آیه را نسخ کرد و فرمود: آیا ترسیدید که اگر قبل از نجوا صدقه اى به نیازمندان بدهید، فقیر بشوید؟ حال که شما به این دستور عمل نکردید، خدا هم بر شما بخشید و این حکم را از شما برداشت. بروید و دیگر تکالیف خود را عمل کنید، نمازتان را بخوانید، روزه تان را بگیرد و کارهاى خیر بکنید.(1)
به هر حال، آیه 12 سوره مجادله، که پیش از ملاقات خصوصى با پیغمبر، دستور صدقه مى دهد، از آیات نسخ شده است کم تر کسى در این حقیقت تشکیک کرده است؛ ولى با آمدن این دستور در آیه مذکور، معلوم شد کسانى که اصرار داشتند با پیغمبر اکرم (ص) ملاقات خصوصى کنند و سخن محرمانه بگویند، این ملاقات هاى خصوصى و سخنان محرمانه، براى خود آن ها ارزش یک درهم را هم نداشته است و عملا، نشان دادند که مصلحت مهمى در کار خود نمى دیده اند.
انگیزه بعضى دیگر چنان که در آیات قرآن کریم آمده، گناه و سرپیچى از احکام خدا، تجاوز به حقوق دیگران و یا مخالفت با پیغمبر خدا بوده است که زمام ولایت و حکومت بر جامعه را از سوى خداوند متعال، در دست گرفته بود. بدى این انگیزه نیز روشن و بدیهى است و قرآن در موارد متعدد، آن را محکوم مى کند و ارزش منفىِ آن را گوشزد مى کند، اینان را در زمره منافقان بر مى شمرد و به صراحت، مسلمانان را از آنان بر حذر مى دارد. همان منافقانى که پیوسته براى مخالفت با پیغمبر برنامه ریزى مى کردند و حتى در مجالس عمومى نیز با یکدیگر، سخنان محرمانه زیر گوشى، براى براندازىِ دستگاه دین و تجاوز به دیگران و مخالفت با پیغمبر، مى گفتند هنگامى هم که نزد پیغمبر حاضر مى شدند، او را به شکل تمسخرآمیز و ناشناخته اى تحیت مى گفتند و گاهى به جاى گفتن سلام، که تحیت شناخته شده اسلامى بود، کلمه «سام» را که در زبان عبرى به معناى مرگ است، به کار مى بردند و چنین وانمود مى کردند که دارند به او احترام مى گذارند و تحیت مى گویند.
البته، همان طور که قبلا گفتیم، نجوا کارى است شیطانى که منشأ نگرانى و اندوه دیگران مى شود، خواه نجوا کننده، چنین انگیزه اى داشته باشد یا نداشته باشد. بدین دلیل بود که گفتیم: نجوا، خود به خود، و به طور مطلق، ارزش منفى دارد و جز در
1ـ (ءَأَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَىْ نَجْوَاکُمْ صَدَقَات فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ إللّهُ عَلَیْکُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلوةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُوَنَ)(مجادله/ 13).
مواردى که مصلحت محتوایى آن مى چربد، نباید مرتکب این عمل شد. حال، اگر انگیزه نجواکننده نیز تفرقه انگیزى و ایجاد نگرانى و اندوه در دیگران باشد، که خواه ناخواه، بر نجوا مترتب خواهد شد، این نیز انگیزه سوئى دیگرى است که بدىِ عمل وى را دو چندان خواهد کرد؛ چرا که علاوه بر سوء فعلى، سوء فاعلى نیز دارد و علاوه بر آن که این فساد بر عمل نجوا، خود به خود و با هر انگیزه اى که باشد، مترتب خواهد شد، انگیزه فاعل و نجواکننده نیز ایجاد نگرانى و ترس در دیگران است و در این صورت، عمل او از دو لحاظ، شیطانى خواهد بود.
هفتم آن که
درباره این موارد استثناشده و دلیل خاص آن ها، که دلیل آن قاعده کلى را تخصیص مى زند، مى توان به بعضى از آیات قرآن اشاره کرد که مى فرماید:
(لاَ خَیْرَ فى کَثِیر مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَة أَوْ مَعْرُوف أَوْ إِصْلاَح بَیْنَ النَّاسِ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغَاءَ مَرضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْرَاً عَظِیماً)(1).
هیچ فایده و خیرى در نجوایشان نیست، مگر آن کس که (بدین وسیله) به دادن صدقه یا انجام کار نیک یا اصلاح میان مردم فرمان دهد و کسى که در طلب رضاى خدا چنین کند، به زودى او را پاداشى گران خواهیم داد.
صدر این آیه، نجوا را بدون فایده معرفى کرده و زبان نکوهش درباره آن دارد و سپس مواردى را استثنا مى کند.
نخستین مورد استثناشده، جایى است که کسى به منظور کمک به فقرا و براى آن که قدم مفید و خوبى به نفع محرومان برداشته باشد، به طور محرمانه و زیرگوشى، دیگران را به دادن صدقه و کمک مالى به فقرا وا مى دارد. کسانى هستند که خودشان امکان مالى
1ـ نساء/ 114.
براى دادن صدقه و کمک مالىِ مستقیم به فقرا را ندارند؛ اما زبان گویا و نفوذ کلمه دارند و مى توانند ثروتمندان را به دادن صدقه وادار کنند. طبیعى است که این گونه کارها از ظرافت خاصى برخوردار است و باید همه ابعاد و جوانب آن را در نظر داشت تا این کار، که از جهت مالى و اقتصادى خیر است، از جهات دیگر، به فقرایى که آبرومند و با شخصیت و داراى عزت نفسند، لطمه نزند و آبرویشان را در میان جمع نریزد. این است که براى آن که آبروى آنان ریخته نشود، ناگزیر است محرمانه با دیگران سخن بگوید و آنان را به دادن صدقه وادار کند. در غیر این صورت، حرمت فقرا شکسته مى شود و زشتىِ گدایى از بین مى رود و ممکن است سبب شود کسانى که با عفّت و مناعت زندگى مى کنند، به تدریج به جاى تکیه بر کار و تلاش خود، با گدایى از دیگران زندگىِ خود را بگذرانند. علاوه بر این، ممکن است بسیارى از افراد نیازمند، از خیر چنین کمکى بگذرند.
مورد دوم، در امر به معروف است. کسى که مى خواهد دیگرى را امر به معروف کند، اگر بخواهد سخنش مؤثر باشد، نباید او را در بین مردم و در حضور دیگران شرمنده و خجلت زده کند، بلکه لازم است به طور خصوصى و محرمانه و با سخنان زیر گوشى به او بفهماند که باید آن کارهاى خیر را انجام دهد یا فلان کار بد را ترک کند. بنابراین، هر گاه در مجلسى یا در میان جمعى لازم دید کسى را به کار خیرى دعوت کند یا از کار زشتى باز دارد، باید محرمانه با او حرف بزند. نجوا در این مورد، نه تنها اشکالى ندارد، بلکه کارى خداپسند خواهد بود و پاداشى گران دارد.
مورد سوم، اصلاح میان مردم و رفع اختلافات است که آن هم کارى ظریف است و باید با درایت خاص و دقت انجام شود تا بتواند در روحیه دو طرف، تأثیر داشته باشد. از این رو، ناگزیر باید محرمانه و زیر گوشى با دو طرف صحبت کند و حتى اگر لازم شد با توریه کردن و یا حتى گفتن مطالبى که حقیقت ندارد، از زبان هر یک به دیگرى، دل آن دو را به هم نزدیک کند و احساس و عواطف متقابل آن دو را در مورد یکدیگر برانگیزد تا پس از پیدایش انعطاف، کار اصلاح به انجام رسد؛ اما اگر همان مطالب محرمانه و زیر گوشى را، که براى انعطاف و اصلاح آن دو لازم است، بلند بگوید، ممکن است در همان گام نخست، با موضع گیرىِ تند آن دو روبه رو شود و کار را دشوارتر کند.
این است که در چنین مواردى نجوا نه تنها بى اشکال است، بلکه چون اهداف مهمى را دنبال مى کند، در پیشگاه خدا پاداش بزرگى نیز خواهد داشت. در آیه اى دیگر مى خوانیم:
(وَتَنَاجَوْا بِالْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذى إِلَیْهِ تُحْشَروُنَ)(1).
(هر گاه راز مى گویید و محرمانه حرف مى زنید) بر اساس نیکى و خیر خواهى و خدا ترسى راز بگویید و محرمانه حرف بزنید و تقواى خدایى را پیشه کنید که نزد او محشور خواهید شد.
این آیه نیز بر قاعده کلىِ نجوا و آیاتى که نجوا را بد معرفى کرده اند، بدون آن که بر مورد یا موارد خاصى دست بگذارد، یک استثناى کلى را ذکر کرده که افراد در سخنان محرمانه و نجواهاى خود، جانب خیر و نیکى به دیگران و تقواى خدا را نگاه دارند و سخنان محرمانه آن ها با ملاحظات خاص و رعایت همه اطراف و جوانب باشد که نجواکردن آن ها در این صورت، اشکالى ندارد.
طبیعى است که رعایت این دو شرط، یعنى نیکى به دیگران و تقواى الهى، شخص را وا مى دارد که اولا، نجوا و سخنان محرمانه اش سبب گناه و معصیت خدا نشود. ثانیاً، سبب تجاوز به حقوق دیگران نگردد. ثالثاً، مخالفت با رسول خدا و سرپیچى از اوامر و دستورات حکومتى ولىّ بر حق نباشد. رابعاً، انگیزه سوئى وى را وادار به این کار نکرده باشد. و خامساً، تا مصلحتى ایجاب نکرده دست به این کار نزند.
بنابراین، این جمله از آیه شریفه، در مورد همه موارد استثنایى، بدون آن که موارد خاصى را نام برده باشد، جامع و مانع است و به همه شرایط و جوانب آن ها نظر دارد.
رعایت آداب ویژه پیامبر
2. دسته دوم از آیات قرآن، که به آداب ویژه رسول اکرم(ص) پرداخته اند، به مسلمانان دستور مى دهند که در مورد پیغمبر خدا لازم است آدابى را رعایت کنند که در این جا باید به بعضى از آن ها بپردازیم و درباره کمّ و کیف آن ها سخن بگوییم:
1ـ مجادله/ 9.
الف) پیشى نگرفتن
خداوند در آغاز سوره حجرات مى فرماید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَىِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ).
اى مؤمنان! بر خدا و رسول خدا پیشى نگیرید و تقوا و پرهیز از خدا را پیشه کنید که خداوند شنوا و دانا است.
جمله «لا تُقَدِّمُوا» در آیه بالا به ضم «تا» و از باب تفعیل است که متعدى است و مفعول مى گیرد و در فارسى معنایش این است که کسى یا چیزى را بر پیغمبر و خدا مقدم ندارید. بنابراین، با جمله «لاتَقْدِمُوا» به فتح «تاء» که فعل لازم و به این معنا است که جلو نیفتید و پیشى نگیرید، تفاوت دارد.
بعضى گفته اند: گر چه این فعل از باب تفعیل و متعدى است، اما از آن جا که مفعول این فعل، مانند مفعول افعال دیگرى چون: «یَعْلَموُن» و «تَعْلَمُون» مورد توجه نیست و به حساب نمى آید، باید بگوییم: این جمله، همان معناى «لا تَقْدِمُواْ» را دارد و معناى جلو نیفتادن و پیشى نگرفتن را مى دهد؛ زیرا مفعولش مورد غفلت قرار مى گیرد.
ولى مى توان گفت که این جمله، در واقع، همان معناى: «لاتُقَدِّمُوا أَنْفُسَکُمْ» را دارد؛ یعنى خود را از خدا و پیغمبر، جلو نیندازید. بنابراین، فعل «لاتُقَدِّموُا» مفعول دارد؛ ولى مفعول آن، کلمه «أَنْفُسَکُم» است که به اصطلاح، مقدر خواهد بود. بنابراین، همان معناى «لاَتَقَدَّمُوا» به فتح «تاء» را دارد که یک فعل لازم است. از این رو است که آن را معمولا «پیشى نگیرید» و «جلو نیفتید» معنا کرده اند.
هر چند شاید بهتر این باشد که بگوییم: «أَنْفُسَکُمْ» از مصادیق بارز مفعول این فعل است؛ ولى مفعول آن ممکن است مصادیق دیگرى نیز داشته باشد و مفهوم جمله، این است که نه خودتان و نه غیر خودتان، هیچ کس را از خدا و پیغمبر جلو نیندازید. بنابراین، تشبیه این جمله، به جمله هایى مانند: «یَعْلَمُونَ» و «تَعْلَمُونَ» خوب است؛ اما همان طور که بعضى از علما گفته اند، مفعول این فعل ها به این دلیل حذف شده که در ذهن شنونده، شامل هر مصداق مناسبى بشود و به مصداق خاصى محدود نگردد. در هر حال، روشن ترین و آشکارترین مصادیق مفعول آن، «انفسکم» است و بیش از هر چیز، دلالت بر این دارد که خود را از خدا و پیغمبر جلو نیندازید و بر آنان پیشى نگیرید.
در تفسیر المیزان آمده است: چیزى که در این آیه به مؤمنان توصیه شده، در واقع، جزء کارها و صفات فرشتگان است که خداوند در یکى از آیات قرآن مى فرماید:
(وَ قالُوا اِتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ * لا یَسْبِقُونَهُ بِاْلقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِهِ یَعْمَلُونَ)(1).
(مشرکان) گفتند که خداى متعال داراى فرزند است. خدا پاک و منزه است (از داشتن فرزند) بلکه آنان (فرشتگان) بندگان شایسته خدا هستند که هرگز بر خداى متعال پیشى نگیرند و مطیع فرمان او باشند.
اکنون این پرسش مطرح مى شود که پیشى گرفتن بر خدا و رسول، یعنى چه و بر کدام کارهاى انسان اطلاق مى شود؟ در پاسخ مى گوییم: پیشى گرفتن بر خدا و رسول خدا، شکل هاى مختلفى دارد که بعضى از آن ها حرام و بعضى دیگر، مذموم و نکوهیده اند و بهتر است انجام نشوند. بنابراین، در زمینه هر کارى، پیش از آن که یک مسلمان از جانب خود، حکمى صادر کند، لازم است دریابد که خدا و رسول درباره آن، چه مى گویند و مطیع فرمان آنان باشد.
غیر از آن چه گفته شد، پیشى گرفتن بر خدا و رسول، دامنه گسترده اى دارد و بر موارد گوناگون دیگرى نیز صدق مى کند؛ تا آن جا که بعضى از مفسران گفته اند که مؤمنان حتى به هنگام راه رفتن، نباید پیشاپیش پیغمبر حرکت کنند که عملى نکوهیده است و یا به هنگام نشستن نباید قبل از پیامبر بنشینند و یا در موقع خواندن نماز نباید جلوتر از او بایستند و یا نباید جلوتر از قبر آن حضرت بایستند. به هر حال، رعایت چنین آدابى را در مورد رسول اکرم اسلام، با استناد به همین جمله از آیه کریمه، لازم دانسته اند و طبیعى است که احترام به پیغمبر خدالازم است وعمل به آن چه احترام به ایشان ایجاب کند، امرى مستحسن خواهد بود.
پرسش دیگر در این جا درباره اضافه شدن کلمه «الله» است. به راستى پیشى گرفتن از خدا یعنى چه؟
برخى از مفسران گفته اند: منظور اصلىِ آیه، منع از پیشى گرفتن از پیغمبر است و اضافه شدن کلمه «الله» براى دلالت بر این حقیقت است که احترام به پیغمبر، احترام به خدا است.
برخى دیگر گفته اند: چون احکام شرعى، در اصل از سوى خداوند است، اگر کسى درباره یک موضوع، پیش از آن که حکمش از سوى خداوند صادر شده باشد، اظهار نظر
1ـ انبیاء/ 26 و 27.
کند و حکمى از سوى خود صادر کند، این عمل، خود به خود، پیشى گرفتن بر خداوند است و به حکم آیه شریفه، نباید افراد درباره احکام موضوعات اظهار نظر کنند، بلکه باید ببینند خدا و رسول خدا درباره آن موضوعات چه حکمى دارند.
ب) شیوه سخن گفتن با پیغمبر
خداوند در قرآن کریم مى فرماید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاتَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبىِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِاْلقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنْتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ * إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُوْلئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُم لِلتَّقْوَى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ * اِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ * وَلَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ)(1).
اى مؤمنان! صداهاتان را از صداى پیغمبر بلندتر نکنید و درشت با وى سخن مگویید آن چنان که با همدیگر سخن مى گویید، که اعمالتان خنثى و باطل مى شود و شما نمى فهمید. آنان که در پیشگاه رسول خدا صداهاشان را پایین مى آورند، خداوند دلشان را براى تقوا آزموده و برایشان بخشش و مغفرت و پاداشى بزرگ خواهد بود. آنان که از پشت اتاق ها تو را (بلند) صدا مى کنند، بیش ترشان نمى فهمند و اگر صبر مى کردند تا به سویشان بیرون شوى، برایشان بهتر بود و خدا بخشنده و مهربان است.
در این آیه ها نکاتى یاد آورى شده است:
نخست آن که در حضور پیامبر، صداى مؤمنان نباید بلندتر از صداى پیغمبر باشد، آهنگ سخن گفتنشان نباید درشت تر از آهنگ سخن پیامبر باشد، که این یک نوع بى ادبى است.
دوم آن که وقتى پیغمبر را صدا مى زنند، آرام و آهسته و با ادب او را صدا بزنند نه با داد و فریاد و بى ادبانه، آن چنان که بعضى از اعراب، با صداى بلند فریاد مى کردند: یا محمد! قرآن در بیان آداب معاشرت اسلامى، تأکید دارد که این کار درستى نیست و اگر کسى با پیغمبر چنین رفتار کند، اعمال نیک او خنثى و بى اثر خواهد شد. قرآن به مؤمنان و کسانى که با پیغمبر آرام سخن مى گویند و صداهایشان را پایین مى آورند، وعده بخشش
1ـ حجرات/ 2 ـ 5.
و پاداش عظیم مى دهد و متقابلا، کسانى که ادب را رعایت نمى کنند و با فریاد او را مى خوانند، بى عقل و نابخرد معرفى مى کند و اعمال نیک آن ها را بى اثر مى داند.(1)
ج) مزاحم نشدن
مطلب دیگرى که به سفارش قرآن کریم، مى بایست درباره پیغمبر اکرم رعایت مى کردند، این بود که وقت او را نگیرند و مزاحم او نشوند. کسانى، گاه و بى گاه، سرزده به خانه پیغمبر مى رفتند و وقت او را زیاد مى گرفتند. یا اگر براى خوردن غذا مثلا، به منزل پیغمبر دعوت مى شدند، به جاى آن که سر ظهر بروند و پس از صرف غذا هم زیاد معطّل نکنند تا پیغمبر خدا بتواند به کارهاى مهم خود برسد، بدون ملاحظه مى رفتند و مى نشستند و گپ مى زدند؛ اما پیغمبر خجالت مى کشید به آنان بگوید: بروید تا بتواند به کارهاى خود و جامعه اسلامى رسیدگى کند.
قرآن کریم به چنین کسانى توصیه مى کند که اگر به خانه پیغمبر دعوت شدید، ملاحظه وقت پیغمبر را بکنید و قبل یا بعد از غذا بیهوده وقت او را نگیرید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبىِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلى طَعَام غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ وَلکِنْ إِذَا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَلاَ مُسْتَئْنِسِینَ لِحَدِیث إِنَّ ذلِکُم کَانَ یُؤْذِى النَّبىَّ فَیَسْتَحْیى مِنْکُمْ
1ـ قرآن در آیه فوق با جمله (أَنْ تَحْبَطَ اَعْمَالُکُمْ) این حقیقت را بیان کرده است. اکنون سؤال مى شود که منظور از حبط عمل در این جا چیست؟ در پاسخ به این سؤال، بعضى گفته اند: منظور این است که ثواب اعمال کسى که با پیغمبر رعایت ادب را نکند، کم مى شود.
پاسخ دوم این است که اگر این کار توهین به پیغمبر تلقى شود و پیغمبر را اذیت کند، این سبب ارتداد او خواهد شد و شخص مرتد، اعمال نیکش حبط مى شود؛ چنان که خداوند مى فرماید: (وَمَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ کافِرٌ فَأُوْلئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ) (بقره/ 217).
پاسخ سوم این است که این کار توهین آمیز نسبت پیغمبر، گناه کبیره است و بعضى از گناهان کبیره، اعمال نیک انسان را از بین مى برند؛ چنان که متقابلا، اجتناب از کبایر، آثار گناهان کوچک انسان را از بین مى برد که در اصطلاح قرآن، به آن تکفیر سیّئات گفته شود: (إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرَعَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَنُدْخِلْکُْم مُدْخَلا کَرِیماً) (نساء/ 31) و یا مى فرماید: (إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ)؛ کارهاى نیک، کارهاى بد را از بین مى برند. (هود/ 114).
شیعه معتقد است بعضى گناهان، اثر همه اعمال نیک گذشته انسان را از بین مى برند؛ ولى بعضى دیگر، تنها ثواب بعضى از اعمال را از بین مى برند که باید موارد آن ها را در کتاب و سنت جستجو کرد. به هر حال، اذیت و آزار و توهین به پیغمبر از گناهانى است که باعث حبط عمل انسان مى شود و آثار کارهاى نیک انسان را از بین مى برد.
وَاللَّهُ لا یَسَتحْیى مِنَ اْلحَقِّ)(1).
اى مؤمنان! داخل خانه پیغمبر نشوید مگر خود او به شما اجازه دهد و شما را به خوردن غذا در خانه خود دعوت کند. در این صورت هم، زودتر نیایید تا آن جا چشم انتظار آمدن ظروف غذا بنشینید، بلکه هنگامى که دعوت شدید، داخل شوید و پس از صرف غذا پراکنده شوید و آن جا سرگرم سخن گفتن نشوید که این کار شما پیغمبر را اذیت مى کند؛ ولى او شرم دارد از این که به شما بگوید؛ ولى خداوند از گفتن حق شرم نمى کند.
جمله (غَیْرَ ناظِرِینَ اِناهُ) در آیه شریفه، به این معنا است که به انتظار آوردن ظروف غذا ننشینید و اشاره به کسانى است که زودتر مى رفتند و در آن جا مى نشستند و منتظر بودند که چه وقت غذا را مى آورند و کى سفره را مى اندازند. خداوند در این آیه، آنان را به خود دارى از این کار ترغیب مى کند.
به نظر مى رسد این آیه، تعدادى از آداب اسلامى را که باید درباره پیغمبر خدا رعایت شود، به مسلمانان گوشزد کرده است:
نخست آن که، به آنان توصیه کرده است که وقت پیغمبر را بیهوده نگیرند و او را به شنیدن سخنان غیر لازم مشغول نکنند.
دوم آن که، بدون اجازه به خانه پیغمبر نروند.
سوم آن که، در صورت دعوت براى خوردن غذا نیز به همان زمان خوردن غذا اکتفا کنند و بگذارند قبل و بعد از غذا پیغمبر به کارهاى مهمى که دارد رسیدگى کند و زودتر نروند به انتظار آوردن غذا بنشینند یا پس از غذا نیز مزاحم وقت او نشوند.
نقل شده است از مرحوم حاج شیخ محمد کاظم شیرازى که مى گوید: «یک روز هنگام نماز مغرب از منزل خارج شدم، دیدم مرحوم میرزا محمد تقى شیرازى ـ اعلى الله مقامه ـ جلوى منزل، قدم مى زنند. من با تعجب از این که ایشان در این موقع، در آن جا قدم مى زد، جلو رفتم و سلام کردم و معلوم شد که آمده بودند مبلغى پول به من بدهند.
به ایشان گفتم: چرا شما زحمت کشیدید؟ مى فرمودید تا من خدمت شما برسم. او در پاسخ گفت: من با شما کار داشتم و مى بایست خودم بیایم. گفتم: چرا درِ خانه را نزدید
1ـ احزاب/ 53.
و مرا خبر نکردید؟ در پاسخ گفت: مى دانستم که هنگام نماز از منزل بیرون مى آیید، دیگر نخواستم مزاحم شوم؛ قدم زدم تا شما بیرون بیایید.»
آرى این از لطیف ترین آداب اسلامى است که مردان خدا و اولیاى الهى، خود را به رعایت آن ملزم مى دانند و شخصیتى این چنین که از مراجع تقلید آن دوران بوده اند، مثلا براى دادن شهریه، به منزل شاگرد خود مى روند و حتى در آن جا هم راضى نمى شوند که با زدن درِ خانه، مزاحم او شوند، بلکه قدم مى زند تا او خود از خانه بیرون بیاید و این براى ما که پیرو این مردان بزرگ هستیم، درس بزرگى است.
آن چه در این بخش گفته شد، آدابى بود که در قرآن به مؤمنان توصیه شده است تا درباره پیغمبر، به آن ها پاى بند باشند؛ اما باید توجه داشت که هر چند رعایت آن ها در مورد پیغمبر واجب است؛ ولى مسلماً رعایت آن ها در مورد دیگران هم مطلوب و ارزشمند خواهد بود، به ویژه در مورد کسانى که امتیاز دینى داشته باشند، رعایت آن ها ارزش بیش ترى خواهد داشت و چنان که قبلا هم اشاره شد، این گونه آیات دسته دوم نیز، که در اصل به پیغمبر مربوط مى شوند، قابل تعمیم و توسعه هستند و دیگران را هم در بر مى گیرند و چه خوب است که انسان با همه شخصیت هاى دینى و یا کسانى که احترامشان به شکلى لازم است، این گونه آداب را رعایت کند. حتى بعضى از این آداب، خود به خود و با صرف نظر از این که در مورد چه کسانى باشند، رعایتشان مطلوب و نشانه تخلق فرد به اخلاق اسلامى و انسانى است. آهسته و ملایم سخن گفتن، وقت دیگران را نگرفتن و امثال آن ها از آدابى است که به شهادت وجدان، خود به خود، مطلوب است و بعضى از جمله هاى خود این آیات نیز گواه بر این مطلب است. هنگامى که خداوند مى فرماید: (اِنَّ اَنْکَرَ الاَْصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ)(1) تا زشتىِ رعایت نکردن این ادب اسلامى را گوشزد کند، این نشان مى دهد که این عمل، عمل زشتى است و در مورد هر کس که باشد، فرق نمى کند. بنابراین، هر چند آیه سوره حجرات در مورد پیغمبر است و توصیه مى کند که با پیغمبر بلند سخن نگویید و او را از وراى اتاق ها صدا نزنید، ولى این تعبیر، زشتىِ این عمل را نشان مى دهد و رعایت آن، خود به خود، مطلوب و عدم رعایت آن، زشت و ناپسند است و همه زشتىِ آن را در وجدان خود احساس مى کنند.
1ـ لقمان/ 19.